گریه...
 
 
 

گریه...
ارسال شده در شنبه 1 مهر 1391برچسب:, - 1:5

 

شده تنهایی ِ دست هایت , بر تمام روحت تازیانه بزند؟؟؟

تمامِ وجودت را برانگیزد و ...

و ناگهان فواره ای از اشک , از چشمانت جاری شود؟؟

به تنها چیزی که فکر می کنی

اشک های بی پناه من است

که بی قرارانه به روی گونه هایم لغزیده اند

و من ارام پناهشان داده ام!

اهای ببینم؟!!

گریه هم نمی توانم بکنم؟




نويسنده shaghayegh